معنی حکیم یونانی

واژه پیشنهادی

حکیم یونانی

حکیم ایران در روایات زردشت


حکیم مشهور یونانی

ارسطو

حل جدول

حکیم یونانی

اپیکور

دموکریت

فارسی به عربی

حکیم

حکیم


یونانی

یونانی

عربی به فارسی

حکیم

عاقل , دانا , بصیر , بافراست , حکیم

لغت نامه دهخدا

حکیم

حکیم. [ح َ] (اِخ) ابن معاویه. صحابیست.

حکیم. [ح َ] (اِخ) ابن دینار، مکنی به ابی طلحه. محدث است.

حکیم. [ح َ] (اِخ) ابن عمیرالشامی، مکنی به ابی الاحوص. محدث است.

حکیم. [ح َ] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء): حکیم حکیمان خداست، یعنی شفای بیماران او تعالی بخشد.
هیچکسی نیست ز زیبا و زشت
کش نه حکیم از پی کاری سرشت.
(از جنگ زهرالریاض).
چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ
که قادر است و حکیم است و عالم و جبار.
ناصرخسرو.
دست در دامن عفوت زنم و باک ندارم
که کریمی و حکیمی و عظیمی و قدیر.
سعدی.

حکیم. [ح َ] (اِخ) ابن طلیق بن سفیان بن امیه قرشی. از صحابیان است.

حکیم. [ح َ] (اِخ) ابن منصور واسطی خزاعی، مکنی به ابی سفیان. محدث است.

حکیم. [ح َ] (اِخ) ابن سعد، مکنی به ابی یحیی. محدث است.

فرهنگ عمید

حکیم

پزشک،
دانا، دانشمند، خردمند،
فیلسوف،
از نام‌های خداوند،
* حکیم علی‌الاطلاق: [قدیمی] ذات باری‌تعالی،

معادل ابجد

حکیم یونانی

205

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری